بریدهای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
1403/8/5
صفحۀ 66
صدای مردی از کوچه ها به گوش میرسید که انگار برای دل خودش داد می زد و کوه جواب میداد. ماهیهای قرمز حوضخانه حتماً مرده بودند، هوا برفی و سرد بود و من سنگین تر از کوه بودم، لَخت تر از جسد، خالی تر از کوزه، داد بزن، داد بزن ،صدات در دل کوزه میپیچد و کوه جواب می دهد.
صدای مردی از کوچه ها به گوش میرسید که انگار برای دل خودش داد می زد و کوه جواب میداد. ماهیهای قرمز حوضخانه حتماً مرده بودند، هوا برفی و سرد بود و من سنگین تر از کوه بودم، لَخت تر از جسد، خالی تر از کوزه، داد بزن، داد بزن ،صدات در دل کوزه میپیچد و کوه جواب می دهد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.