بریده‌ای از کتاب مثل هیچکس اثر سیمین شیردل

بریدۀ کتاب

صفحۀ 29

گاهی که برای خرید روزنامه و یا مجله به سر کوچه می رفتم پسران بی کار محله مان را می دیدم که با چشمانی شرربار به من خیره می شدند و گاه جسارت به خرج می دادند و حرف های می زدند تا بفهمند من از آنان خوشم می آید یا نه. با خاطره تلخی که از اعظم به یاد داشتم دلم می خواست آنان را سر به نیست کنم تا از سر راه دختران بی گناه و ساده دل برداشته شوند.

گاهی که برای خرید روزنامه و یا مجله به سر کوچه می رفتم پسران بی کار محله مان را می دیدم که با چشمانی شرربار به من خیره می شدند و گاه جسارت به خرج می دادند و حرف های می زدند تا بفهمند من از آنان خوشم می آید یا نه. با خاطره تلخی که از اعظم به یاد داشتم دلم می خواست آنان را سر به نیست کنم تا از سر راه دختران بی گناه و ساده دل برداشته شوند.

7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.