بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: کابوس پرواز اثر زهرا افشار
1404/4/24
صفحۀ 150
حس تلخ و گزنده ای به وجودش نیشتر میزد که منکر شناختن آن نبود. به جسم کوچک و مچاله شدهی فرامرز نگریست که هنوز بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود. رایان حس حسادت را میشناخت. اما حسادت به یک پسر بیست ساله با آن رفتارهای بچگانه و ساده اش؟ آن هم فقط با دو روز دیدن پروا از نزدیک؟ چه بلایی داشت سرش می آمد؟ چطور ناگهان این قدر حقیر شده بود که به کسی چون فرامرز حسادت کند و اعصاب خودش را به هم بریزد؟
حس تلخ و گزنده ای به وجودش نیشتر میزد که منکر شناختن آن نبود. به جسم کوچک و مچاله شدهی فرامرز نگریست که هنوز بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود. رایان حس حسادت را میشناخت. اما حسادت به یک پسر بیست ساله با آن رفتارهای بچگانه و ساده اش؟ آن هم فقط با دو روز دیدن پروا از نزدیک؟ چه بلایی داشت سرش می آمد؟ چطور ناگهان این قدر حقیر شده بود که به کسی چون فرامرز حسادت کند و اعصاب خودش را به هم بریزد؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.