بریده‌ای از کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو

gharneshin

gharneshin

1404/4/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 10

حس می‌کردم که چهره‌ی تماشا‌چیان مانند صورت‌های خیمه‌شب‌بازی به نخی بسته است و سر همه‌ی آن نخ‌ها به من منتهی می‌شود، آری حس می‌کردم که مرکز توجه آن‌ قیافه‌های مات و مبهوت، منم.

حس می‌کردم که چهره‌ی تماشا‌چیان مانند صورت‌های خیمه‌شب‌بازی به نخی بسته است و سر همه‌ی آن نخ‌ها به من منتهی می‌شود، آری حس می‌کردم که مرکز توجه آن‌ قیافه‌های مات و مبهوت، منم.

21

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.