بریده‌ای از کتاب آبنبات دارچینی اثر مهرداد صدقی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 251

محمد همان بالا مانده بود و داشت با نگرانی به ما نگاه می‌کرد. دلم خیلی سوخت. می‌دانستم دوست دارد کمک کند؛ اما با آن پایش نمی‌توانست. "در نگاه هر دوی ما یک دنیا کلمه رد و بدل شد که هیچ‌یک را بر زبان نیاوردیم."

محمد همان بالا مانده بود و داشت با نگرانی به ما نگاه می‌کرد. دلم خیلی سوخت. می‌دانستم دوست دارد کمک کند؛ اما با آن پایش نمی‌توانست. "در نگاه هر دوی ما یک دنیا کلمه رد و بدل شد که هیچ‌یک را بر زبان نیاوردیم."

10

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.