بریدهای از کتاب بازگشت: پیام هایی از تجربه های نزدیک به مرگ اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
1403/1/3
صفحۀ 18
جایی که مادرم داد میزد و امام رضا عليهالسلام را صدا می کرد.مادرم بلند بلند می گفت: یا امام رضای غریب، من بچهام رو از تو میخوام. این پسر زائر تو بوده. به حق این روز عزیز که روز شهادت شماست. یا امام رضا... این جوان خوش سیما کنار من ایستاد و با لبخند گفت: برویم؟ تو ذهنم این بود که ایشون کیست؟ خودشان گفتند: من از طرف خدای شما آمدم. دوست نداری از این سختی ها راحت شوی؟ حرفی نداشتم. اینقدر چهرهاش زیبا و مهربان بود که گفتم با او میروم. اما همین که دستش را روی سینه من قرار داد، یکباره دیدم دست دیگری آمد و مچ دست فرشته مرگ را گرفت! من کسی را ندیدم،فقط صدای مهربانی شنیدم که گفت: او زائر ما بوده. من ضامن او هستم. او را به ما ببخشید.
جایی که مادرم داد میزد و امام رضا عليهالسلام را صدا می کرد.مادرم بلند بلند می گفت: یا امام رضای غریب، من بچهام رو از تو میخوام. این پسر زائر تو بوده. به حق این روز عزیز که روز شهادت شماست. یا امام رضا... این جوان خوش سیما کنار من ایستاد و با لبخند گفت: برویم؟ تو ذهنم این بود که ایشون کیست؟ خودشان گفتند: من از طرف خدای شما آمدم. دوست نداری از این سختی ها راحت شوی؟ حرفی نداشتم. اینقدر چهرهاش زیبا و مهربان بود که گفتم با او میروم. اما همین که دستش را روی سینه من قرار داد، یکباره دیدم دست دیگری آمد و مچ دست فرشته مرگ را گرفت! من کسی را ندیدم،فقط صدای مهربانی شنیدم که گفت: او زائر ما بوده. من ضامن او هستم. او را به ما ببخشید.
0
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.