بریدۀ کتاب

Aurora

1403/7/13

رزیدنت اویل؛ شهر مردگان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 149

فکر می‌کرد بدترین درد هایش پایان یافته‌اند؛ اما شنیدن صدای مغموم خودش در اتاق سرد و غار مانند و فهمیدن این که دیگر هیچ‌وقت پاسخی درکار نخواهد بود موجی از غم تازه را مانند چاقو در وجودش فرو برد. ویلیام رفته بود... رفته بود و هیچ‌کس صدایش را نمی‌شنید.

فکر می‌کرد بدترین درد هایش پایان یافته‌اند؛ اما شنیدن صدای مغموم خودش در اتاق سرد و غار مانند و فهمیدن این که دیگر هیچ‌وقت پاسخی درکار نخواهد بود موجی از غم تازه را مانند چاقو در وجودش فرو برد. ویلیام رفته بود... رفته بود و هیچ‌کس صدایش را نمی‌شنید.

17

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.