بریده‌ای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

نرگس

نرگس

1404/4/1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 185

با حیرت برگشت و گفت: «گریه می‌کنی؟» خندیدم و سر برگرداندم: «دارم می‌خندم.» «تو آینه خیال کردم داری گریه می‌کنی.» و من به خودم نگاه کردم، با همان لبخند. و احساس کردم رگ‌های شقیقه‌ها و پیشانی‌ام بیرون زده، چشم‌هام سرخ شده و اشک صورتم را پوشانده است. چقدر گریه کرده بودم، و برای چه؟ من کی گریه کرده بودم؟

با حیرت برگشت و گفت: «گریه می‌کنی؟» خندیدم و سر برگرداندم: «دارم می‌خندم.» «تو آینه خیال کردم داری گریه می‌کنی.» و من به خودم نگاه کردم، با همان لبخند. و احساس کردم رگ‌های شقیقه‌ها و پیشانی‌ام بیرون زده، چشم‌هام سرخ شده و اشک صورتم را پوشانده است. چقدر گریه کرده بودم، و برای چه؟ من کی گریه کرده بودم؟

50

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.