بریدهای از کتاب چشم هایش اثر بزرگ علوی
1404/5/12
صفحۀ 152
روزهایی که امید دیدار او را نداشتم، دلم خالی بود. نمیدانستم چگونه وقت خود را پر کنم. هر آن منتظرش بودم. در خیابان هایی که هرگز در آن آمد و شد نداشت، در ساعاتی که صریحاً میدانستم مشغول کار است. در خانه هایی که اصلا صاحبان آنها را نمیشناخت، همیشه منتظرش بودم و معجزه ها پهلوی خودم تصور میکردم تا به این نتیجه منتهی شود که من به دیدار او نائل میگردم.
روزهایی که امید دیدار او را نداشتم، دلم خالی بود. نمیدانستم چگونه وقت خود را پر کنم. هر آن منتظرش بودم. در خیابان هایی که هرگز در آن آمد و شد نداشت، در ساعاتی که صریحاً میدانستم مشغول کار است. در خانه هایی که اصلا صاحبان آنها را نمیشناخت، همیشه منتظرش بودم و معجزه ها پهلوی خودم تصور میکردم تا به این نتیجه منتهی شود که من به دیدار او نائل میگردم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.