بریده‌ای از کتاب به امید دل بستم اثر لان کالی

nazgol

nazgol

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 379

《پیش خودم تظاهر می کنم رفتن از یه اسباب بازی فروشی چیزی بدزده یا با یه آدم بی خانمان مسابقه بده یا یه همچین چیزی و بعد هم اینها رو بهم دادن و... 》با دست به یک چمدان باز نشده و کفشای کتانی سفید کثیفی اشاره می کند که گوشه اتاق هستند《 بچه هاش ازم سؤال می کنن کی برمی گرده. چون هنوز داستانشون رو کامل براشون نخوده و اون ها هم توی چشم هام نگاه کردن ازم پرسیدن خانم سونی کی برمی گرده.》

《پیش خودم تظاهر می کنم رفتن از یه اسباب بازی فروشی چیزی بدزده یا با یه آدم بی خانمان مسابقه بده یا یه همچین چیزی و بعد هم اینها رو بهم دادن و... 》با دست به یک چمدان باز نشده و کفشای کتانی سفید کثیفی اشاره می کند که گوشه اتاق هستند《 بچه هاش ازم سؤال می کنن کی برمی گرده. چون هنوز داستانشون رو کامل براشون نخوده و اون ها هم توی چشم هام نگاه کردن ازم پرسیدن خانم سونی کی برمی گرده.》

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.