بریده‌ای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 44

انگار با اندوهی ناتمام،تمام دهن و چشم و صورتش می خندد و بر اجساد قبیلهٔ مغلوب راه می رود،نعره می کشد،شراب مینوشد،قهقهه می زند و آن قدر خوش است که اگر گوشهٔ خلوتی پیدا کند،آب همهٔ دریاها را گریه خواهد کرد.

انگار با اندوهی ناتمام،تمام دهن و چشم و صورتش می خندد و بر اجساد قبیلهٔ مغلوب راه می رود،نعره می کشد،شراب مینوشد،قهقهه می زند و آن قدر خوش است که اگر گوشهٔ خلوتی پیدا کند،آب همهٔ دریاها را گریه خواهد کرد.

13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.