بریدۀ کتاب

همیشه آمبر براون
بریدۀ کتاب

صفحۀ 57

گفت: ((دیشب مَکس از من تقاضای ازدواج کرد و تا وقتی تصمیمم را نگرفته‌ام، به نظرم برنامه ریزی بلند مدت برای این خانه کار عاقلانه‌ای نیست.)) برای چند دقیقه چیزی نگفتم. بعد پرسیدم: ((پس پدر چی؟ همیشه فکر می‌کردم وقتی پدر برگردد آمریکا شما دو تا سعی می‌کنید دوباره باهم زندگی کنید.)) سرش را تکان داد.

گفت: ((دیشب مَکس از من تقاضای ازدواج کرد و تا وقتی تصمیمم را نگرفته‌ام، به نظرم برنامه ریزی بلند مدت برای این خانه کار عاقلانه‌ای نیست.)) برای چند دقیقه چیزی نگفتم. بعد پرسیدم: ((پس پدر چی؟ همیشه فکر می‌کردم وقتی پدر برگردد آمریکا شما دو تا سعی می‌کنید دوباره باهم زندگی کنید.)) سرش را تکان داد.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.