بریده‌ای از کتاب وب گرد_ جلد اول: موسسه اثر معین فرد

وایولت

وایولت

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 161

سعی دارد در همان حالت چاقو را به زور وارد هسته اش بکند میگوید:(نمیذارم منو دستگیر کنن.) (حاضری خودت رو بکشی؟) (دیگه نمیتونم این همه عذاب رو تحمل کنم.) (میخوای با خودکشی ثابت کنی که اونها درست میگن؟) (اونها؟ فکر کردی ذره ای واسم مهمن؟ یه مشت آدم آشغال که قصد دارن با زندگی من بازی کنن؟) (اگه به خودت باور داری پس نیازی نیست از کسی بترسی.) (من از کسی نمیترسم فقط چون آخر این داستان رو میدونم نمیخوام بازیچه دستشون بشم. میخوان از من به عنوان افتخارشون استفاده کنن!)

سعی دارد در همان حالت چاقو را به زور وارد هسته اش بکند میگوید:(نمیذارم منو دستگیر کنن.) (حاضری خودت رو بکشی؟) (دیگه نمیتونم این همه عذاب رو تحمل کنم.) (میخوای با خودکشی ثابت کنی که اونها درست میگن؟) (اونها؟ فکر کردی ذره ای واسم مهمن؟ یه مشت آدم آشغال که قصد دارن با زندگی من بازی کنن؟) (اگه به خودت باور داری پس نیازی نیست از کسی بترسی.) (من از کسی نمیترسم فقط چون آخر این داستان رو میدونم نمیخوام بازیچه دستشون بشم. میخوان از من به عنوان افتخارشون استفاده کنن!)

4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.