بریده‌ای از کتاب کوجو اثر استیون کینگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 396

اشک می‌ریخت و آرزو می‌کرد که ای کاش بمیرد و چنین روزی را نبیند؛ اما نمرده بود و روز بعد سر کارش برگشته بود.

اشک می‌ریخت و آرزو می‌کرد که ای کاش بمیرد و چنین روزی را نبیند؛ اما نمرده بود و روز بعد سر کارش برگشته بود.

11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.