بریدهای از کتاب او؛ یک زن اثر چیستا یثربی
1404/5/9
صفحۀ 1
لحظه ای نگاههایمان در هم گره خورد، چشمان زلالی داشت. حسودیم شد! مثل دو مرداب سبز، آدم را آرام داخل می کشیدند. گفتم: خدایا اخه به مَرد این چشما به چه دردش میخوره؟ میدادی به من، هزار تا در بسته روم وا میشد! .
لحظه ای نگاههایمان در هم گره خورد، چشمان زلالی داشت. حسودیم شد! مثل دو مرداب سبز، آدم را آرام داخل می کشیدند. گفتم: خدایا اخه به مَرد این چشما به چه دردش میخوره؟ میدادی به من، هزار تا در بسته روم وا میشد! .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.