بریدهای از کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی
5 روز پیش
صفحۀ 8
همه ی آن چیزهای پنهان و آشکاری که زن و شوی را به هم میبندند،از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود.نه کاری بود و نه سفره ای.هیچکدام.بی کار سفره نیست وبی سفره عشق.بی عشق سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست،خنده و شوخی نیس،زبان و دل کهنه میشود،تناس بر لب ها میبندد،روح در چهره و نگاه در چشم ها میخشکد،دست ها در بیکاری فرسوده میشوند و بیل و منگال و دستکاله و علفتراش در پس کندوی خالی،زیر لایه ی ضخیمی از غبار رخ پنهان میکند.
همه ی آن چیزهای پنهان و آشکاری که زن و شوی را به هم میبندند،از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود.نه کاری بود و نه سفره ای.هیچکدام.بی کار سفره نیست وبی سفره عشق.بی عشق سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست،خنده و شوخی نیس،زبان و دل کهنه میشود،تناس بر لب ها میبندد،روح در چهره و نگاه در چشم ها میخشکد،دست ها در بیکاری فرسوده میشوند و بیل و منگال و دستکاله و علفتراش در پس کندوی خالی،زیر لایه ی ضخیمی از غبار رخ پنهان میکند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.