بریده‌ای از کتاب شش کلاغ اثر لی باردوگو

Aurora

Aurora

1403/11/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 466

نینا نگاهی به کز انداخت و آنچه را دید باور نکرد.«خدا جون! کز، قیافه‌ات خوشحاله!» کز با تشر گفت:«چرت نگو.» ولی جای شک و تردیدی وجود نداشت. کز برکر مانند احمق ها لبخند پت و پهنی بر لب داشت.

نینا نگاهی به کز انداخت و آنچه را دید باور نکرد.«خدا جون! کز، قیافه‌ات خوشحاله!» کز با تشر گفت:«چرت نگو.» ولی جای شک و تردیدی وجود نداشت. کز برکر مانند احمق ها لبخند پت و پهنی بر لب داشت.

20

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.