بریده‌ای از کتاب بوف کور اثر صادق هدایت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 12

در چشم های سیاهش شب ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو می‌کردم پیدا کردم و در سیاهی مهیب افسونگر آن غوطه ور شدم،مثل این بود که قوه ای را از درون وجودم بیرون می‌کشند،زمین زیر پایم می‌لرزید و اگر زمین خورده بودم یک کیف ناگفتنی کرده بودم.

در چشم های سیاهش شب ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو می‌کردم پیدا کردم و در سیاهی مهیب افسونگر آن غوطه ور شدم،مثل این بود که قوه ای را از درون وجودم بیرون می‌کشند،زمین زیر پایم می‌لرزید و اگر زمین خورده بودم یک کیف ناگفتنی کرده بودم.

10

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.