بریده‌ای از کتاب عشق و چیزهای دیگر اثر مصطفی مستور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 14

گاهی فکر میکردم انگار جهان با تمام کیفیات و اجزایش، دارد مثل طوفانی شدید می‌وزد و پدرم ایستاده است وسط طوفان . انگار جهان در کوران عبور خود گاهی تکه‌هایی از خودش را به سر و صورت او می‌کوبد اما پدرم ثابت ایستاده است یا خیلی کند راه می‌رود. در این تصویر من اما دنبال طوفان میدوم و هرگز به آن نمی‌رسم.

گاهی فکر میکردم انگار جهان با تمام کیفیات و اجزایش، دارد مثل طوفانی شدید می‌وزد و پدرم ایستاده است وسط طوفان . انگار جهان در کوران عبور خود گاهی تکه‌هایی از خودش را به سر و صورت او می‌کوبد اما پدرم ثابت ایستاده است یا خیلی کند راه می‌رود. در این تصویر من اما دنبال طوفان میدوم و هرگز به آن نمی‌رسم.

14

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.