بریدهای از کتاب عشق و چیزهای دیگر اثر مصطفی مستور
1403/8/2
صفحۀ 14
گاهی فکر میکردم انگار جهان با تمام کیفیات و اجزایش، دارد مثل طوفانی شدید میوزد و پدرم ایستاده است وسط طوفان . انگار جهان در کوران عبور خود گاهی تکههایی از خودش را به سر و صورت او میکوبد اما پدرم ثابت ایستاده است یا خیلی کند راه میرود. در این تصویر من اما دنبال طوفان میدوم و هرگز به آن نمیرسم.
گاهی فکر میکردم انگار جهان با تمام کیفیات و اجزایش، دارد مثل طوفانی شدید میوزد و پدرم ایستاده است وسط طوفان . انگار جهان در کوران عبور خود گاهی تکههایی از خودش را به سر و صورت او میکوبد اما پدرم ثابت ایستاده است یا خیلی کند راه میرود. در این تصویر من اما دنبال طوفان میدوم و هرگز به آن نمیرسم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.