بریدۀ کتاب

برادر من تویی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 178

مسلم بن عوسجه با دیدن خنده حبیب و بریر با شگفتی پرسید: - بریر، من سال‌هاست که تو را می‌شناسم. ندیده بودم این گونه بخندی و شادمان باشی. حالا که وقت جنگ و کشته شدن است یادت افتاده بخندی و شاد باشی؟ بریر با صورت خندان گفت: -همه می‌دانند که من نه در جوانی و نه در پیری اهل خنده و شوخی نبوده‌ام، اما به خدا سوگند، وقتی اباعبداللّٰه الحسین (ع) جایگاهم را در بهشت نشانم داد و بشارت داد با شهادت به چه فرجام خیری دست پیدا می‌کنم، دیگر نتوانستم جلوی خنده و شادمانیم را بگیرم. و چه جایی بهتر از این مکان برای جشن و سرور؟ دشمنان خدا با شمشیرهایشان به سراغ ما خواهند آمد و ما به سوی بهشت خواهیم رفت. فقط حبیب و بریر نبودند که بی‌ترس از کشته شدن شادمان و مسرور بودند. تمامی یاران و اصحاب امام حسین (ع) با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند.

مسلم بن عوسجه با دیدن خنده حبیب و بریر با شگفتی پرسید: - بریر، من سال‌هاست که تو را می‌شناسم. ندیده بودم این گونه بخندی و شادمان باشی. حالا که وقت جنگ و کشته شدن است یادت افتاده بخندی و شاد باشی؟ بریر با صورت خندان گفت: -همه می‌دانند که من نه در جوانی و نه در پیری اهل خنده و شوخی نبوده‌ام، اما به خدا سوگند، وقتی اباعبداللّٰه الحسین (ع) جایگاهم را در بهشت نشانم داد و بشارت داد با شهادت به چه فرجام خیری دست پیدا می‌کنم، دیگر نتوانستم جلوی خنده و شادمانیم را بگیرم. و چه جایی بهتر از این مکان برای جشن و سرور؟ دشمنان خدا با شمشیرهایشان به سراغ ما خواهند آمد و ما به سوی بهشت خواهیم رفت. فقط حبیب و بریر نبودند که بی‌ترس از کشته شدن شادمان و مسرور بودند. تمامی یاران و اصحاب امام حسین (ع) با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند.

4

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.