بریدۀ کتاب

برادران کارامازوف
بریدۀ کتاب

صفحۀ 716

آقایان! همگی ما بی‌رحمیم و هیولاییم! همه را به گریه وا می‌داریم! مادر ها و بچه های توی بغلشان را. ولی من از همه _این نکته را خوب به خاطر داشته باشید_ من از همه پست تر و فرومایه ترم. باشد! هرروز به سینه‌ام می‌کوفتم، به خودم قول می‌دادم خودم را تنبیه کنم. و هر روز باز همان کار های زشت را انجام می‌دادم. حالا می‌فهمم که برای آدم هایی مثل من ضربه‌ای لازم است. ضربه سرنوشت! تا در دام گرفتار شوند و با نیرویی بالاتر از خودشان از پا در آیند. هرگز، هرگز به تنهایی از جا برنخواهم خاست. ولی رعد غریده است!

آقایان! همگی ما بی‌رحمیم و هیولاییم! همه را به گریه وا می‌داریم! مادر ها و بچه های توی بغلشان را. ولی من از همه _این نکته را خوب به خاطر داشته باشید_ من از همه پست تر و فرومایه ترم. باشد! هرروز به سینه‌ام می‌کوفتم، به خودم قول می‌دادم خودم را تنبیه کنم. و هر روز باز همان کار های زشت را انجام می‌دادم. حالا می‌فهمم که برای آدم هایی مثل من ضربه‌ای لازم است. ضربه سرنوشت! تا در دام گرفتار شوند و با نیرویی بالاتر از خودشان از پا در آیند. هرگز، هرگز به تنهایی از جا برنخواهم خاست. ولی رعد غریده است!

2

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.