بریدۀ کتاب
1402/12/7
صفحۀ 716
آقایان! همگی ما بیرحمیم و هیولاییم! همه را به گریه وا میداریم! مادر ها و بچه های توی بغلشان را. ولی من از همه _این نکته را خوب به خاطر داشته باشید_ من از همه پست تر و فرومایه ترم. باشد! هرروز به سینهام میکوفتم، به خودم قول میدادم خودم را تنبیه کنم. و هر روز باز همان کار های زشت را انجام میدادم. حالا میفهمم که برای آدم هایی مثل من ضربهای لازم است. ضربه سرنوشت! تا در دام گرفتار شوند و با نیرویی بالاتر از خودشان از پا در آیند. هرگز، هرگز به تنهایی از جا برنخواهم خاست. ولی رعد غریده است!
آقایان! همگی ما بیرحمیم و هیولاییم! همه را به گریه وا میداریم! مادر ها و بچه های توی بغلشان را. ولی من از همه _این نکته را خوب به خاطر داشته باشید_ من از همه پست تر و فرومایه ترم. باشد! هرروز به سینهام میکوفتم، به خودم قول میدادم خودم را تنبیه کنم. و هر روز باز همان کار های زشت را انجام میدادم. حالا میفهمم که برای آدم هایی مثل من ضربهای لازم است. ضربه سرنوشت! تا در دام گرفتار شوند و با نیرویی بالاتر از خودشان از پا در آیند. هرگز، هرگز به تنهایی از جا برنخواهم خاست. ولی رعد غریده است!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.