بریده‌ای از کتاب در بازداشت حزب‌الله: سفر به لبنان در روزهای بعد از شهادت سیدحسن نصرالله اثر محمدحسین عظیمی

محمد

محمد

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 37

وقتی سیگارهایش از حد گذاشت، به سیدرضا تذکر دادم که خانم‌های پشت سرمان اذیت می‌شوند. کابین عقب، سه خانم میان‌سال محجبه و مشکی‌پوش لبنانی بودند. برایم مهم نبود اذیت شوند یا نشوند. می‌خواستم کمی ضرب‌آهنگ سیگار کشیدن سید را کم کنم. هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که صدای فندک زدن را از پشت سرم شنیدم. سر برگردانم. یکی از خانم‌ها پک اول را به سیگارش زده بود و بقیه هم در حال روشن کردن سیگار بودند. دست گذاشتم روی سرم و جای شاخ‌هایی که در حال روییدن بود را خاراندم: «زن‌های مجبه به این سفتی و کشیدن سیگار؟!» ... سیدرضا رویش را برگرداند و پوزخندی حواله‌ام کرد.

وقتی سیگارهایش از حد گذاشت، به سیدرضا تذکر دادم که خانم‌های پشت سرمان اذیت می‌شوند. کابین عقب، سه خانم میان‌سال محجبه و مشکی‌پوش لبنانی بودند. برایم مهم نبود اذیت شوند یا نشوند. می‌خواستم کمی ضرب‌آهنگ سیگار کشیدن سید را کم کنم. هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که صدای فندک زدن را از پشت سرم شنیدم. سر برگردانم. یکی از خانم‌ها پک اول را به سیگارش زده بود و بقیه هم در حال روشن کردن سیگار بودند. دست گذاشتم روی سرم و جای شاخ‌هایی که در حال روییدن بود را خاراندم: «زن‌های مجبه به این سفتی و کشیدن سیگار؟!» ... سیدرضا رویش را برگرداند و پوزخندی حواله‌ام کرد.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.