بریده‌ای از کتاب دعبل و زلفا اثر مظفر سالاری

دعبل و زلفا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 22

چاره چیست امروز نان در شعر است شاعر مکارمی را به ناف اشراف و درباریان فاسد می‌بندد که آنها در خواب هم نمی‌دیدند در عوض سکه‌های طلا می‌گیرد هیچ دروغی را چنین به طلا نمی‌خرند بگذریم که گاهی قطعه‌ای شعر شایسته مانند عصای موسی از منجیق و گزر هم کوبنده تر است و بساط سحر و جادوی فرعونیان را فرو می‌بلعد خودم بیشتر از دیگران باید حرف خودم را باور داشته باشم سخت بود که مردانی از شیعیان را به بهانه‌های واهی کشته بودند دختران و زنانشان را مانند غنیمت جنگی می‌بردند تا بین خود تقسیم کنند نمی‌توانست به خود بقبولاند که آن در یتیم را مانند اسبی اصیل و کمیاب بفروشند و یکی که شاید پدربزرگ او به حساب بیاید صاحب او شود

چاره چیست امروز نان در شعر است شاعر مکارمی را به ناف اشراف و درباریان فاسد می‌بندد که آنها در خواب هم نمی‌دیدند در عوض سکه‌های طلا می‌گیرد هیچ دروغی را چنین به طلا نمی‌خرند بگذریم که گاهی قطعه‌ای شعر شایسته مانند عصای موسی از منجیق و گزر هم کوبنده تر است و بساط سحر و جادوی فرعونیان را فرو می‌بلعد خودم بیشتر از دیگران باید حرف خودم را باور داشته باشم سخت بود که مردانی از شیعیان را به بهانه‌های واهی کشته بودند دختران و زنانشان را مانند غنیمت جنگی می‌بردند تا بین خود تقسیم کنند نمی‌توانست به خود بقبولاند که آن در یتیم را مانند اسبی اصیل و کمیاب بفروشند و یکی که شاید پدربزرگ او به حساب بیاید صاحب او شود

67

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.