بریده‌ای از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است اثر فردریک بکمن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 129

روی تخت مامان‌بزرگ دراز می‌کشد و به عکس‌های سیاه‌وسفید روی سقف خیره می‌شود. پسر گرگینه انگار برای او دست تکان می‌دهد و می‌خندد. در عمق وجودش فکر می‌کند چطور کسی که این‌طوری می‌خندد می‌تواند در بزرگسالی به چیزی به غمگینی هیولا تبدیل شود.

روی تخت مامان‌بزرگ دراز می‌کشد و به عکس‌های سیاه‌وسفید روی سقف خیره می‌شود. پسر گرگینه انگار برای او دست تکان می‌دهد و می‌خندد. در عمق وجودش فکر می‌کند چطور کسی که این‌طوری می‌خندد می‌تواند در بزرگسالی به چیزی به غمگینی هیولا تبدیل شود.

14

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.