بریده‌ای از کتاب لرد جیم اثر جوزف کنراد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 42

سخن بگوییم!چنین باد. و چقدر آسان است سخن گفتن[...] پس از شامی مفصل، دویست پا بالاتر از سطح دریا، با جعبه‌ای سیگار مرغوب دم دست، در شامگاه متبرک شادابی و نور ستاره که بر آنمان می‌دارد تا از یاد ببریم که اینجا نصیبی جز رنج نداریم و باید در پرتو نور ستارگان راهمان را پیدا کنیم، مراقب هر لحظه پر ارزش و هر گام برنگشتنی باشیم و ضمن چشم داشتن به برق اندک امیدی از سوی آنان که از چپ و راست بازو به بازویشان می‌ساییم، امیدوار باشیم که عاقبت به خیر از این دنیا می‌رویم-که البته اطمینان چندانی هم به این امر در میانه نیست.

سخن بگوییم!چنین باد. و چقدر آسان است سخن گفتن[...] پس از شامی مفصل، دویست پا بالاتر از سطح دریا، با جعبه‌ای سیگار مرغوب دم دست، در شامگاه متبرک شادابی و نور ستاره که بر آنمان می‌دارد تا از یاد ببریم که اینجا نصیبی جز رنج نداریم و باید در پرتو نور ستارگان راهمان را پیدا کنیم، مراقب هر لحظه پر ارزش و هر گام برنگشتنی باشیم و ضمن چشم داشتن به برق اندک امیدی از سوی آنان که از چپ و راست بازو به بازویشان می‌ساییم، امیدوار باشیم که عاقبت به خیر از این دنیا می‌رویم-که البته اطمینان چندانی هم به این امر در میانه نیست.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.