بریدۀ کتاب
1403/5/14
صفحۀ 127
قحطی و بیماری های ناشی از آن در ولایت فارس ابعاد هولناکی یافته بود. تلفات وحشتناک شهر شیراز را شاهد عینی، محمدعلی جمالزاده[نویسنده معروف ایرانی]، این طور روایت می کند: جنگ جهانی در آستانه اتمام بود[پاییز 1918]که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به برداشتند به آرامی از دیوار های شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش((قحطی)) و دیگری، ((آنفلوانزای اسپانیایی)) و آخری ((وبا)) بود. طبقات فقیر، پیر و جوان در برابر حمله این سواران بی رحم چون برگ خزان فرو می ریختند. غذایی پیدا نمی شد، مردم مجبور بودند هر چه را که می توانستند بجوند، بخورند؛ شیء یا حیوان. دیگر گربه و سگ و کلاغ پیدا نمی شد. حتی موش ها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می کردند. در هر گوشه و کنار مرده بی صاحب بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مرده روی آوردند. گاه اجساد را جمع و بار گاری ها کرده و به بیرون شهر می بردند تا در چاله ای ریخته و رویشان خاک بریزند. بازار ها و دکان ها خالی و تعطیل بودند و هیچ طبیب و پرستار و دوا و درمانی پیدا نمی شد.
قحطی و بیماری های ناشی از آن در ولایت فارس ابعاد هولناکی یافته بود. تلفات وحشتناک شهر شیراز را شاهد عینی، محمدعلی جمالزاده[نویسنده معروف ایرانی]، این طور روایت می کند: جنگ جهانی در آستانه اتمام بود[پاییز 1918]که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به برداشتند به آرامی از دیوار های شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش((قحطی)) و دیگری، ((آنفلوانزای اسپانیایی)) و آخری ((وبا)) بود. طبقات فقیر، پیر و جوان در برابر حمله این سواران بی رحم چون برگ خزان فرو می ریختند. غذایی پیدا نمی شد، مردم مجبور بودند هر چه را که می توانستند بجوند، بخورند؛ شیء یا حیوان. دیگر گربه و سگ و کلاغ پیدا نمی شد. حتی موش ها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می کردند. در هر گوشه و کنار مرده بی صاحب بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مرده روی آوردند. گاه اجساد را جمع و بار گاری ها کرده و به بیرون شهر می بردند تا در چاله ای ریخته و رویشان خاک بریزند. بازار ها و دکان ها خالی و تعطیل بودند و هیچ طبیب و پرستار و دوا و درمانی پیدا نمی شد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.