بریده‌ای از کتاب جوان خام اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 110

هرکس اگر حدس می‌زد در ذهنم چه می‌گذرد به من می‌خندید. به همین دلیل بود که آن‌قدر مخفی‌کاری را دوست داشتم. اصلاً تمام انرژی‌ام صرف رویاها می‌شد، آن‌قدر که وقت گفت‌وگو نداشتم. همین باعث می‌شد که معاشرتی نباشم، و پریشان حواسی‌ام دیگران را به قضاوت های نامطلوب‌تری نسبت به من می‌کشاند اما گونه های قرمز من سوءظن‌شان را برطرف می‌کرد.

هرکس اگر حدس می‌زد در ذهنم چه می‌گذرد به من می‌خندید. به همین دلیل بود که آن‌قدر مخفی‌کاری را دوست داشتم. اصلاً تمام انرژی‌ام صرف رویاها می‌شد، آن‌قدر که وقت گفت‌وگو نداشتم. همین باعث می‌شد که معاشرتی نباشم، و پریشان حواسی‌ام دیگران را به قضاوت های نامطلوب‌تری نسبت به من می‌کشاند اما گونه های قرمز من سوءظن‌شان را برطرف می‌کرد.

16

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.