بریده‌ای از کتاب اسم تو مصطفاست اثر راضیه تجار

بریدۀ کتاب

صفحۀ 48

❤️ تمام مدتی که در تالار بودیم، محمدمهدی داداش چهارساله ام چسبیده بود به پاهایم و زار می زد، طوری که نتوانستم غذا بخورم. مرا در لباس عروسی که دید خیال کرد در حال پروازم و قرار است برای همیشه ترکش کنم!

❤️ تمام مدتی که در تالار بودیم، محمدمهدی داداش چهارساله ام چسبیده بود به پاهایم و زار می زد، طوری که نتوانستم غذا بخورم. مرا در لباس عروسی که دید خیال کرد در حال پروازم و قرار است برای همیشه ترکش کنم!

4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.