بریدهای از کتاب صد روز آخر (13 آبان - 22 بهمن 1357) اسراری از وقایع روزهای سرنوشت سازی که به سقوط دودمان پهلوی... اثر محمود طلوعی
1403/1/2
صفحۀ 54
مهندس بازرگان دربارۀ ملاقاتی که سپهبد مقدم رئیس وقت ساواک با وی در زندان به عمل آورد میگوید: «سپهبد مقدمِ معدوم، رئیس سابق ساواک در زندان به دیدن من آمد و گفت: اعلیحضرت حالا به همان حرف گذشته شما رسیدهاند که شاه در رژیم مشروطه سلطنت میکند نه حکومت. و حاضر شدهاند رعایت قانون اساسی را بکنند. من جواب دادم که درست، ولی حالا دیر شده است و کسی باور نمیکند. سپس ایشان پرسید نظر شما راجع به صحبتهای اخیر اعلیحضرت در رادیو تلویزیون خطاب به مردم که گفتهاند پیام انقلاب شما را شنیدم چیست؟ در جواب داستانی را که در دوران تحصیل در کتاب مجانی الادب خوانده بودم نقل کردم: در یک روز سرد زمستانی شخصی مشغول شکار مرغان هوا و بریدن سر آنها بود و ضمناً در اثر سرما آب از بینی و چشمانش جاری بود. بچه گنجشگی که در کنار مادرش در لانه قرار داشت به مادرش گفت ما را از این مرد باکی نیست چون دلرحم است و گریه میکند مادر گفت: بچهجان به چشمانش نگاه نکن که اشک میریزد، دستانش را ببین که خون میریزد. پیام ایشان را هم اگر بخواهیم از نظر انشاء فارسی و لحن و بیان قضاوت کنیم نمرۀ ۱۷ به آن میدهم، ولی در مقایسه با آتشسوزیهای هفته قبل و فاجعه میدان ژاله، داستان آن صیاد و گنجشگ را باید عرض کنم. تیمسار دیگر از این مقوله صحبتی نکرد.»
مهندس بازرگان دربارۀ ملاقاتی که سپهبد مقدم رئیس وقت ساواک با وی در زندان به عمل آورد میگوید: «سپهبد مقدمِ معدوم، رئیس سابق ساواک در زندان به دیدن من آمد و گفت: اعلیحضرت حالا به همان حرف گذشته شما رسیدهاند که شاه در رژیم مشروطه سلطنت میکند نه حکومت. و حاضر شدهاند رعایت قانون اساسی را بکنند. من جواب دادم که درست، ولی حالا دیر شده است و کسی باور نمیکند. سپس ایشان پرسید نظر شما راجع به صحبتهای اخیر اعلیحضرت در رادیو تلویزیون خطاب به مردم که گفتهاند پیام انقلاب شما را شنیدم چیست؟ در جواب داستانی را که در دوران تحصیل در کتاب مجانی الادب خوانده بودم نقل کردم: در یک روز سرد زمستانی شخصی مشغول شکار مرغان هوا و بریدن سر آنها بود و ضمناً در اثر سرما آب از بینی و چشمانش جاری بود. بچه گنجشگی که در کنار مادرش در لانه قرار داشت به مادرش گفت ما را از این مرد باکی نیست چون دلرحم است و گریه میکند مادر گفت: بچهجان به چشمانش نگاه نکن که اشک میریزد، دستانش را ببین که خون میریزد. پیام ایشان را هم اگر بخواهیم از نظر انشاء فارسی و لحن و بیان قضاوت کنیم نمرۀ ۱۷ به آن میدهم، ولی در مقایسه با آتشسوزیهای هفته قبل و فاجعه میدان ژاله، داستان آن صیاد و گنجشگ را باید عرض کنم. تیمسار دیگر از این مقوله صحبتی نکرد.»
0
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.