بریده‌ای از کتاب اعمال انسانی اثر هان کانگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 99

روزی که من دوشادوش صدها هزار نفر از هم شهری هایم ایستاده بودم و به لوله تفنگ سربازان زل زده بودم،روزی که اجساد آن دونفری که اول از همه سلاخی شدند را در یک چرخ دستی گذاشتند و به جلوی جمعیت هل دادند،از نبودِ چیزی در وجودم حیرت زده شدم ؛ نبودِ ترس.

روزی که من دوشادوش صدها هزار نفر از هم شهری هایم ایستاده بودم و به لوله تفنگ سربازان زل زده بودم،روزی که اجساد آن دونفری که اول از همه سلاخی شدند را در یک چرخ دستی گذاشتند و به جلوی جمعیت هل دادند،از نبودِ چیزی در وجودم حیرت زده شدم ؛ نبودِ ترس.

137

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.