بریدهای از کتاب گلوله فیروزهای اثر فهیمه شهابیانمقدم
1403/12/13
صفحۀ 233
_همین که تو کنارمی،دردام کم میشه،مثل یه دارو. گفت:((وسط زلزله دلبری میکنی،ولی دارو بودن برای درد کسی که دوستش داری،هم شیرینه هم نگران کننده.)) _چرا نگران کننده؟ _آدما وقتی خوب میشن،دیگه دارو مصرف نمیکنن.مگه نه خانم پرستار؟ لبخند عمیقی زدم و گفتم:((اما من یه بیمار لاعلاجم که همیشه نیاز به دارو داره.))
_همین که تو کنارمی،دردام کم میشه،مثل یه دارو. گفت:((وسط زلزله دلبری میکنی،ولی دارو بودن برای درد کسی که دوستش داری،هم شیرینه هم نگران کننده.)) _چرا نگران کننده؟ _آدما وقتی خوب میشن،دیگه دارو مصرف نمیکنن.مگه نه خانم پرستار؟ لبخند عمیقی زدم و گفتم:((اما من یه بیمار لاعلاجم که همیشه نیاز به دارو داره.))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.