بریده‌ای از کتاب حظ کردیم و افسوس خوردیم اثر فاطمه معزی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 44

دیدم از این‌جا نمی‌شود گذشت، به اندازه باصفا بود که تقریرش ممکن نیست. توی جاده به ‌واسطهٔ بارانِ شب گل بود. سربالاهایی خیلی تند داشت. حشمت خواست برود بالا، پا گذاشت لغزید. گفت نمی‌شود بالا رفت. واقعاً مشکل بود، گلِ خیلی لغزنده داشت. نواب امان‌الله گفت این حرکات کار مردمان نظامی است. یک مرتبه حرکت کرد به طرف بالا. دو سه قدم رفت، پای نظامی لغزید. دَمر، سُرید پایین. دست‌ها گل شد.

دیدم از این‌جا نمی‌شود گذشت، به اندازه باصفا بود که تقریرش ممکن نیست. توی جاده به ‌واسطهٔ بارانِ شب گل بود. سربالاهایی خیلی تند داشت. حشمت خواست برود بالا، پا گذاشت لغزید. گفت نمی‌شود بالا رفت. واقعاً مشکل بود، گلِ خیلی لغزنده داشت. نواب امان‌الله گفت این حرکات کار مردمان نظامی است. یک مرتبه حرکت کرد به طرف بالا. دو سه قدم رفت، پای نظامی لغزید. دَمر، سُرید پایین. دست‌ها گل شد.

44

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.