بریدهای از کتاب شهر ماه خونین اثر زهرا سعیدزاده
1403/8/8
صفحۀ 67
آذر خوب میدانست تنهایی یعنی چه. یک دفعه تجربهاش کرده بود و حالا باز احساسش میکرد. بزرگتر شده بود و سالها از مرگ پدرش میگذشت،اما باز آن موجود ناتوان را درونش را درونش احساس میکرد. تنش پیرتر شده و چشمانش دنیا را بیشتر دیده بود،اما آن موجود درونش هیچ تغییری نکرده و در همان گوشه تاریک خودش در تنهایی بیپایان نشسته بود.
آذر خوب میدانست تنهایی یعنی چه. یک دفعه تجربهاش کرده بود و حالا باز احساسش میکرد. بزرگتر شده بود و سالها از مرگ پدرش میگذشت،اما باز آن موجود ناتوان را درونش را درونش احساس میکرد. تنش پیرتر شده و چشمانش دنیا را بیشتر دیده بود،اما آن موجود درونش هیچ تغییری نکرده و در همان گوشه تاریک خودش در تنهایی بیپایان نشسته بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.