بریدهای از کتاب چند روایت معتبر: مجموعه داستان کوتاه اثر مصطفی مستور
1403/12/26
صفحۀ 57
پدرم مُرد اما بیفاستروگانف نخورد. فیله مینیون نخورد. نـان پــاپادام نخورد. اِگبرگر و مرغکنتاکی نخورد. لب به پیتزا نزد و هرگز نفهمید لابسنتر و رُستبیف چیست. پدرم مُرد اما هرگز مشروب نخورد. لب به سیگار نزد. حتی اسم ماریجووانا را نشنیده بود. پدرم هفتاد سال عمر کرد اما رستوران چلسی را ندید. ندید که در رستوران گُلدِنفودز چه طور برگهای کاهو را بـا کـارد سلاخی میکنند. ندید چه طور گوجهفرنگیها را کشتار میکنند. مُرد و ندید گارسونها چه طور باقی ماندهی غذاها را در سطل زباله خالی میکنند. پدرم مُرد اما هیچ وقت دسرِ غذایش کافه گلاسه و کرمکارامل نبود. دو دانه خرما بود.
پدرم مُرد اما بیفاستروگانف نخورد. فیله مینیون نخورد. نـان پــاپادام نخورد. اِگبرگر و مرغکنتاکی نخورد. لب به پیتزا نزد و هرگز نفهمید لابسنتر و رُستبیف چیست. پدرم مُرد اما هرگز مشروب نخورد. لب به سیگار نزد. حتی اسم ماریجووانا را نشنیده بود. پدرم هفتاد سال عمر کرد اما رستوران چلسی را ندید. ندید که در رستوران گُلدِنفودز چه طور برگهای کاهو را بـا کـارد سلاخی میکنند. ندید چه طور گوجهفرنگیها را کشتار میکنند. مُرد و ندید گارسونها چه طور باقی ماندهی غذاها را در سطل زباله خالی میکنند. پدرم مُرد اما هیچ وقت دسرِ غذایش کافه گلاسه و کرمکارامل نبود. دو دانه خرما بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.