بریدهای از کتاب آفتاب غریب اثر مریم کریمی
1403/9/16
صفحۀ 17
دو برادر خوابیده بودند؛ حسن و حسین. پیامیر صداشان نزد،آن قدر آنها را بوسید تا یواش یواش بیدار شدند. پیامبر بغلشان کرد ،نشاند روی شانه اش . راه افتادند طرف خانه . ابوبکر رسید بهشان" یا رسول الله ! اجازه دهید یکی شان را من بیاورم ، بارتان سبک تر شود. " -چه باری از این بهتر و چه باربری از این بهتر!
دو برادر خوابیده بودند؛ حسن و حسین. پیامیر صداشان نزد،آن قدر آنها را بوسید تا یواش یواش بیدار شدند. پیامبر بغلشان کرد ،نشاند روی شانه اش . راه افتادند طرف خانه . ابوبکر رسید بهشان" یا رسول الله ! اجازه دهید یکی شان را من بیاورم ، بارتان سبک تر شود. " -چه باری از این بهتر و چه باربری از این بهتر!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.