بریده‌ای از کتاب من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی اثر معصومه رامهرمزی

زهرا رهنما

زهرا رهنما

5 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 146

دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم. آنقدر خوشحال شدم که نمیدانم چه کار کنم. مشکلات را پشت سر میگذاریم. روز ها در ماشین بودیم تا به جبهه رسیدیم. اما آنجا جبهه واقعی من نبود. من در خواب درک کردم که جبهه من، شهر من و کار، من دشمنی با دشمنان خداست.

دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم. آنقدر خوشحال شدم که نمیدانم چه کار کنم. مشکلات را پشت سر میگذاریم. روز ها در ماشین بودیم تا به جبهه رسیدیم. اما آنجا جبهه واقعی من نبود. من در خواب درک کردم که جبهه من، شهر من و کار، من دشمنی با دشمنان خداست.

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.