بریده‌ای از کتاب رویای نیمه شب اثر مظفر سالاری

رویای نیمه شب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 272

یک سال پیش روزی با مادم به کنار رودخانه آمدیم تا هوایی بخوریم تو را در جمع دوستانت دیدم که آنجا روی کرسی ها نشسته بودید.تو ماجرایی را تعریف میکردی و آنها میخندیدند.سال ها بود تو را ندیده بودم از زیبایی و وقارتت شگفت زده شدم.آنچه تو در مغازه در من دیدی،من آن موقع در تو دیدم.به خانه که برگشتم،بیمار شدم و یک هفته در بستر افتادم.در تنهایی اشک میریختم

یک سال پیش روزی با مادم به کنار رودخانه آمدیم تا هوایی بخوریم تو را در جمع دوستانت دیدم که آنجا روی کرسی ها نشسته بودید.تو ماجرایی را تعریف میکردی و آنها میخندیدند.سال ها بود تو را ندیده بودم از زیبایی و وقارتت شگفت زده شدم.آنچه تو در مغازه در من دیدی،من آن موقع در تو دیدم.به خانه که برگشتم،بیمار شدم و یک هفته در بستر افتادم.در تنهایی اشک میریختم

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.