بریده‌ای از کتاب در غبار خویش: گزیده اشعار استاد عبدالله صالحی سمنانی اثر حسن یعقوبی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 172

گرچه ما را بهره غیر از غم در این دنیا نَگشت گریه‌ها کردیم اما عُقده‌ی دل وا نگشت لیک بر ما ناامیدی چیره زین غم‌ها نگشت دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائما یکسان نمانَد حال دوران، غم مخور ای فرو برده ز محنت‌های دوران سر به جیب ناامیدی عیب دارد، نامُرادی نیست عیب زندگی جزر است و مَد و گه شباب و گاه شیب هان! مشو نومید چون واقف نِی‌ای ز اسرار غیب هست اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور سهل باشد در ره جانان اگر بینی ستم نوش اگر خواهی، تحمل بایدت از نیش هم خانه‌ی دل را مکن از یأس جولانگاه غم در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان، غم مخور وصل اگر خواهی، بباید محنت هجران کشید کز پس هر شامِ تاری می‌دمد صبح سپید بشنوید از خواجه‌ی شیراز، حافظ، این نوید گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور

گرچه ما را بهره غیر از غم در این دنیا نَگشت گریه‌ها کردیم اما عُقده‌ی دل وا نگشت لیک بر ما ناامیدی چیره زین غم‌ها نگشت دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائما یکسان نمانَد حال دوران، غم مخور ای فرو برده ز محنت‌های دوران سر به جیب ناامیدی عیب دارد، نامُرادی نیست عیب زندگی جزر است و مَد و گه شباب و گاه شیب هان! مشو نومید چون واقف نِی‌ای ز اسرار غیب هست اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور سهل باشد در ره جانان اگر بینی ستم نوش اگر خواهی، تحمل بایدت از نیش هم خانه‌ی دل را مکن از یأس جولانگاه غم در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان، غم مخور وصل اگر خواهی، بباید محنت هجران کشید کز پس هر شامِ تاری می‌دمد صبح سپید بشنوید از خواجه‌ی شیراز، حافظ، این نوید گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور

129

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.