بریدۀ کتاب

hatsumi

1402/11/6

شنبه ی گلوریا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 139

هیچ‌وقت خودش را یک سیاسی تبعیدی نمی‌دانست. سه اتفاق باعث شده بود ناگهان به سرش بزند و ترک دیار کند. اولی وقتی بود که توی خیابان چهار گدا، پشت سر هم، سر راهش پیدا شدند. دومی روزی بود که وزیر در تلویزیون کلمه‌ی «صلح» را به زبان آورده و بلافاصله پلک راستش شروع کرد به پریدن. سومی هم وقتی بود که وارد کلیسای محله شد و دید مسیح (نه از آن مسیح‌های وسط شمع‌های محراب، بلکه یک مسیح غمگین، ایستاده در کنج راهرو) دارد مثل قدیس‌ها اشک می‌ریزد.

هیچ‌وقت خودش را یک سیاسی تبعیدی نمی‌دانست. سه اتفاق باعث شده بود ناگهان به سرش بزند و ترک دیار کند. اولی وقتی بود که توی خیابان چهار گدا، پشت سر هم، سر راهش پیدا شدند. دومی روزی بود که وزیر در تلویزیون کلمه‌ی «صلح» را به زبان آورده و بلافاصله پلک راستش شروع کرد به پریدن. سومی هم وقتی بود که وارد کلیسای محله شد و دید مسیح (نه از آن مسیح‌های وسط شمع‌های محراب، بلکه یک مسیح غمگین، ایستاده در کنج راهرو) دارد مثل قدیس‌ها اشک می‌ریزد.

1

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.