بریدهای از کتاب من او اثر رضا امیرخانی
1403/8/3
صفحۀ 504
-خدا نماز همه را قبول کند... اما عزبها بدانند که نمازشان به این راحتی قبول نمیشود! کسی چیزی نگفت. درویش که روی سجاده جلو نشسته بود، برگشت دستی به ریش سفیدش کشید و بلند گفت: -حکماً پاریها مسجد نیامدنشان بهتر است، نماز نخواندنشان بهتر است، وعظ نکردنشان بهتر است... ذال محمد سری به تأسف تکان داد و گفت: -از خودم که نمیگویم درویش! همهاش توی کتاب آمده است. درویش مصطفا گفت: -آن کتاب تو به درد نیزه معاویه هم نمیخورد... لعن علی عدوک یا علی!
-خدا نماز همه را قبول کند... اما عزبها بدانند که نمازشان به این راحتی قبول نمیشود! کسی چیزی نگفت. درویش که روی سجاده جلو نشسته بود، برگشت دستی به ریش سفیدش کشید و بلند گفت: -حکماً پاریها مسجد نیامدنشان بهتر است، نماز نخواندنشان بهتر است، وعظ نکردنشان بهتر است... ذال محمد سری به تأسف تکان داد و گفت: -از خودم که نمیگویم درویش! همهاش توی کتاب آمده است. درویش مصطفا گفت: -آن کتاب تو به درد نیزه معاویه هم نمیخورد... لعن علی عدوک یا علی!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.