بریدۀ کتاب
1403/1/31
صفحۀ 76
دختر کوچولو به باربیاش گفت: ((نگران نباش، چیزی نیست که ازش بترسی.)) باربی زندگی خوبی داشت... لااقل یکی بود که بهش بگوید از چیزی نترسد. شرط میبندم پدر و مادر باربی هیچوقت از هم جدا نمیشوند. شرط میبندم این عروسک خوش شانس هیچوقت جا به جا نمیشود. شرط میبندم لازم نیست هیچوقت نگران نوشتن گزارش کتاب باربیایاش باشد. من، آمبر براون، که هیچوقت عروسک های باربی را دوست نداشتهام، الان از این که آنها زندگی به این راحتی دارند حسودی میکنم. به هر حال همه چیز همیشه برای آنها یکجور میماند.
دختر کوچولو به باربیاش گفت: ((نگران نباش، چیزی نیست که ازش بترسی.)) باربی زندگی خوبی داشت... لااقل یکی بود که بهش بگوید از چیزی نترسد. شرط میبندم پدر و مادر باربی هیچوقت از هم جدا نمیشوند. شرط میبندم این عروسک خوش شانس هیچوقت جا به جا نمیشود. شرط میبندم لازم نیست هیچوقت نگران نوشتن گزارش کتاب باربیایاش باشد. من، آمبر براون، که هیچوقت عروسک های باربی را دوست نداشتهام، الان از این که آنها زندگی به این راحتی دارند حسودی میکنم. به هر حال همه چیز همیشه برای آنها یکجور میماند.
2
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.