بریدهای از کتاب آبشوران اثر علی اشرف درویشیان
1404/4/1
صفحۀ 91
مردم محله ما همیشه آن دم های آخر، دکتر را خبر میکردند. این را میدانستم ؛ ولی باز امید داشتم. مرگ را نمیتوانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد ؟ پس چه کسی رخت مردم را میشست؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست های یخ زده و قاچ قاچ ما را هر شب وازلین بمالد و برامان قصه بگوید.
مردم محله ما همیشه آن دم های آخر، دکتر را خبر میکردند. این را میدانستم ؛ ولی باز امید داشتم. مرگ را نمیتوانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد ؟ پس چه کسی رخت مردم را میشست؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست های یخ زده و قاچ قاچ ما را هر شب وازلین بمالد و برامان قصه بگوید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.