بریده‌ای از کتاب مجموعه ماجراهای اسپایدرویک اثر تونی دیترلیزی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

جارد چشمانش را باز کرد و دید که نورهای ریز و درخشانی در هوا معلق‌اند؛ مانند ستارگانی که در شب تابستانی می‌درخشند. او نفسش را حبس کرد و با شگفتی به این منظرهٔ خیره‌کننده نگریست. اینجا دنیایی بود که تا پیش از این، فقط در رویاهایش دیده بود.

جارد چشمانش را باز کرد و دید که نورهای ریز و درخشانی در هوا معلق‌اند؛ مانند ستارگانی که در شب تابستانی می‌درخشند. او نفسش را حبس کرد و با شگفتی به این منظرهٔ خیره‌کننده نگریست. اینجا دنیایی بود که تا پیش از این، فقط در رویاهایش دیده بود.

44

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.