بریدهای از کتاب مجموعه ماجراهای اسپایدرویک اثر تونی دیترلیزی
1403/11/16
صفحۀ 1
جارد چشمانش را باز کرد و دید که نورهای ریز و درخشانی در هوا معلقاند؛ مانند ستارگانی که در شب تابستانی میدرخشند. او نفسش را حبس کرد و با شگفتی به این منظرهٔ خیرهکننده نگریست. اینجا دنیایی بود که تا پیش از این، فقط در رویاهایش دیده بود.
جارد چشمانش را باز کرد و دید که نورهای ریز و درخشانی در هوا معلقاند؛ مانند ستارگانی که در شب تابستانی میدرخشند. او نفسش را حبس کرد و با شگفتی به این منظرهٔ خیرهکننده نگریست. اینجا دنیایی بود که تا پیش از این، فقط در رویاهایش دیده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.