بریده‌ای از کتاب چخوف در قاب تصویر اثر پتر اوربان

روشنا

روشنا

1403/11/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 49

ساکنان ساختمان اِلکیج به من که مهملات طنزآمیز می‌نویسم، عنوان دکتر می‌دهند، و این خطاب گوشم را درد می‌آورد، چرا که برایم نامأنوس است، اما برعکس پدر و مادرم از شنیدن آن خوششان می‌آید؛ پدر و مادرم آدم‌های عامی محترمی‌اند که پیش از این در «الهه‌های پزشکی» چیزی خودپسندانه، سختگیرانه و رسمی می‌دیدند، موجوداتی که بدون قرار قبلی کسی را نزد خود نمی‌پذیرند، و بعد از این‌که پذیرفتند، یک اسکناس ده روبلی دریافت می‌کنند، کسی جرئت نگاه‌کردن به چشم‌هایشان را ندارد: آیا من فردی غاصب و دچار توهمم یا واقعاً یک پزشکم؟ چنان تکریمم می‌کنند که انگار بازپرس جنایی‌ام.

ساکنان ساختمان اِلکیج به من که مهملات طنزآمیز می‌نویسم، عنوان دکتر می‌دهند، و این خطاب گوشم را درد می‌آورد، چرا که برایم نامأنوس است، اما برعکس پدر و مادرم از شنیدن آن خوششان می‌آید؛ پدر و مادرم آدم‌های عامی محترمی‌اند که پیش از این در «الهه‌های پزشکی» چیزی خودپسندانه، سختگیرانه و رسمی می‌دیدند، موجوداتی که بدون قرار قبلی کسی را نزد خود نمی‌پذیرند، و بعد از این‌که پذیرفتند، یک اسکناس ده روبلی دریافت می‌کنند، کسی جرئت نگاه‌کردن به چشم‌هایشان را ندارد: آیا من فردی غاصب و دچار توهمم یا واقعاً یک پزشکم؟ چنان تکریمم می‌کنند که انگار بازپرس جنایی‌ام.

65

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.