بریده‌ای از کتاب فانوس خاطرات گمشده اثر ساناکا هیراگی

mobina

mobina

1403/12/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

"صدها و حتی هزاران نفر به این مکان پا گذاشتن و رفتن. اگه من واقعاً اونقدر مشهور بودم، مطمئنم حداقل یه نفر بین این همه آدم، در این مورد حرفی رو وسط می‌کشید! اگه توی کارم آدم موفقی بودم یا شخصیتم اونقدر اجتماعی بود که کلی دوست دور خودم جمع کنم، بدون شک تا الان یه نفر منو شناخته بود. و اگه نسبت به چیز خاصی واقعاً علاقه و شوق داشتم، مطمئناً یه چیزی پیدا می‌شد که منو یاد اون بندازه. نه، احتمالاً فقط یک زندگی معمولی داشتم و یه روز دار فانی رو وداع گفتم و کسی متوجه نشد و کَکِش هم نگزید. یک کالبد دیرینه و حوصله‌سربر، بدون اینکه چیزی مظهر اون باشه. حقیقتش، همون بهتر که از چنین زندگی خفت‌باری، چیزی یادم نیست."

"صدها و حتی هزاران نفر به این مکان پا گذاشتن و رفتن. اگه من واقعاً اونقدر مشهور بودم، مطمئنم حداقل یه نفر بین این همه آدم، در این مورد حرفی رو وسط می‌کشید! اگه توی کارم آدم موفقی بودم یا شخصیتم اونقدر اجتماعی بود که کلی دوست دور خودم جمع کنم، بدون شک تا الان یه نفر منو شناخته بود. و اگه نسبت به چیز خاصی واقعاً علاقه و شوق داشتم، مطمئناً یه چیزی پیدا می‌شد که منو یاد اون بندازه. نه، احتمالاً فقط یک زندگی معمولی داشتم و یه روز دار فانی رو وداع گفتم و کسی متوجه نشد و کَکِش هم نگزید. یک کالبد دیرینه و حوصله‌سربر، بدون اینکه چیزی مظهر اون باشه. حقیقتش، همون بهتر که از چنین زندگی خفت‌باری، چیزی یادم نیست."

10

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.