بریدهای از کتاب تاتار خندان اثر غلامحسین ساعدی
3 روز پیش
صفحۀ 99
پیش خود فکر کردم، پیش از بهار من در چه عوالمی بودم، چه نقشهها و چه فکرها که در سر نداشتم و برای خودم خوش خوش بودم. آنوقتها مگر به فکرم میرسید که ممکن است چند ماه دیگر در یک دهکدهی دورافتاده خواهم بود و کارم بهجایی خواهد رسید که موقع طواف امامزادهی بی نام و نشانی، ته دل فکر بکنم اگر چیزی هست، اگر واقعاً خبری هست و اگر یک گور خاموش میتواند معجزه کند و دعای آن پیرزن قادر است آرامش محتومی به ناامیدان ببخشد؛ من، من خسته و ناامید از همه مستحقترم.
پیش خود فکر کردم، پیش از بهار من در چه عوالمی بودم، چه نقشهها و چه فکرها که در سر نداشتم و برای خودم خوش خوش بودم. آنوقتها مگر به فکرم میرسید که ممکن است چند ماه دیگر در یک دهکدهی دورافتاده خواهم بود و کارم بهجایی خواهد رسید که موقع طواف امامزادهی بی نام و نشانی، ته دل فکر بکنم اگر چیزی هست، اگر واقعاً خبری هست و اگر یک گور خاموش میتواند معجزه کند و دعای آن پیرزن قادر است آرامش محتومی به ناامیدان ببخشد؛ من، من خسته و ناامید از همه مستحقترم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.