بریدۀ کتاب

داعشی وعاشقی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 66

نگاهم ناخودآ گاه به کاشی های خوش رنگ حرم نوادۀ پیامبر خدا بود: حسین بن علی! مردی که خواب راحت از چشم خلیفۀ زمان خود، یزید، گرفت و سرانجام خود و خانواده و یارانش کشته شدند. چه سرنوشت غمباری! کاش دربارۀ زندگی او کمی تحقیق می کردم؛ البته اگر ابوطلحه می گذاشت. مثلاً کتاب می خواندم یا سری به اینترنت می زدم و اسمش را سرچ می کردم. هرچه بود، من برای کاری بزرگ دربارۀ حسین و پیروانش به کربلا آمد ه بودم. پس این کوچک ترین حق برای من بود که او را بهتر از بقیه بشناسم. ظهر شد. بازهم از فرستادۀ ابوطلحه خبری نشد. ابوطلحه گفته بود سر صبحی می آید؛ اما چرا نیامده بود؟! یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟! مردم فو ج فوج در رفت و آمد بودند، از همۀ تیر ه ها: سفید، سیاه، عربی و عجمی...

نگاهم ناخودآ گاه به کاشی های خوش رنگ حرم نوادۀ پیامبر خدا بود: حسین بن علی! مردی که خواب راحت از چشم خلیفۀ زمان خود، یزید، گرفت و سرانجام خود و خانواده و یارانش کشته شدند. چه سرنوشت غمباری! کاش دربارۀ زندگی او کمی تحقیق می کردم؛ البته اگر ابوطلحه می گذاشت. مثلاً کتاب می خواندم یا سری به اینترنت می زدم و اسمش را سرچ می کردم. هرچه بود، من برای کاری بزرگ دربارۀ حسین و پیروانش به کربلا آمد ه بودم. پس این کوچک ترین حق برای من بود که او را بهتر از بقیه بشناسم. ظهر شد. بازهم از فرستادۀ ابوطلحه خبری نشد. ابوطلحه گفته بود سر صبحی می آید؛ اما چرا نیامده بود؟! یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟! مردم فو ج فوج در رفت و آمد بودند، از همۀ تیر ه ها: سفید، سیاه، عربی و عجمی...

15

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.