بریدهای از کتاب بچه های کارون اثر احمد دهقان
1402/8/24
صفحۀ 147
هر بار تراش قاتل را دست میگرفتم، نگاهم میافتاد به سوسماره که همچنان سرش را بالا گرفته بود و میخواست یک چیز جدید برایم تعریف کند. کم کم نوک مداد داشت به سوسمار نزدیکتر میشد و من داشتم با دستهای خودم، سوسمارم را از بین میبردم. برای همین، مشق ننوشتم و معلم دعوایم کرد و کتک خوردم ... ... اینطوری شد که عزیزترین کسم را در آن زمان، با سری کم بالا آورده بود تا خوب بتواند ببیندم و با هم حرف بزنیم، تراشیدن. اول یک کم از دمش کوتاه شد. خیلی گریه کردم ولی به خودم امیدواری دادم بالاخره بیشتر تنش باقی مانده؛ مخصوصاً سر بالا آوردهاش و چشمهای خوشگل و دهن نیمهبازش. یک کم دیگر از دمش را تراشیدم و باز یواشکی گریه کردم و به خودم امیدواری دادم. این چنین شد که جلوی چشمهام، مدادم کوتاه و کوتاهتر شد و یک روز که به خودم آمدم، دیدم که سوسمار خوشگلم نیست که نیست.
هر بار تراش قاتل را دست میگرفتم، نگاهم میافتاد به سوسماره که همچنان سرش را بالا گرفته بود و میخواست یک چیز جدید برایم تعریف کند. کم کم نوک مداد داشت به سوسمار نزدیکتر میشد و من داشتم با دستهای خودم، سوسمارم را از بین میبردم. برای همین، مشق ننوشتم و معلم دعوایم کرد و کتک خوردم ... ... اینطوری شد که عزیزترین کسم را در آن زمان، با سری کم بالا آورده بود تا خوب بتواند ببیندم و با هم حرف بزنیم، تراشیدن. اول یک کم از دمش کوتاه شد. خیلی گریه کردم ولی به خودم امیدواری دادم بالاخره بیشتر تنش باقی مانده؛ مخصوصاً سر بالا آوردهاش و چشمهای خوشگل و دهن نیمهبازش. یک کم دیگر از دمش را تراشیدم و باز یواشکی گریه کردم و به خودم امیدواری دادم. این چنین شد که جلوی چشمهام، مدادم کوتاه و کوتاهتر شد و یک روز که به خودم آمدم، دیدم که سوسمار خوشگلم نیست که نیست.
0
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.