بریدهای از کتاب اطاق آبی به همراه دو نوشته دیگر اثر سهراب سپهری
1404/6/13
صفحۀ 22
اما صدایی که از اطاق آبی مرا می خواند، از آبی اطاق بلند می شد. آبی بود که صدا می زد. این رنگ در زندگی ام دویده بود. میان حرف و سکوتم بود. در هر مکثم تابش آبی بود. فکرم بالا که می گرفت آبی می شد. آبی آشنا بود. من کنار کویر بودم. و بالای سرم آبی فراوان بود. روی زمین هم ذخیره ی آبی بود: نزدیک شهر من معدن لاجورد بود. روی کاشی ها، آبی ها دیده بودم. در تذهیب قرآنها، لاجورد کنار طلا می نشست.
اما صدایی که از اطاق آبی مرا می خواند، از آبی اطاق بلند می شد. آبی بود که صدا می زد. این رنگ در زندگی ام دویده بود. میان حرف و سکوتم بود. در هر مکثم تابش آبی بود. فکرم بالا که می گرفت آبی می شد. آبی آشنا بود. من کنار کویر بودم. و بالای سرم آبی فراوان بود. روی زمین هم ذخیره ی آبی بود: نزدیک شهر من معدن لاجورد بود. روی کاشی ها، آبی ها دیده بودم. در تذهیب قرآنها، لاجورد کنار طلا می نشست.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.