بریده‌ای از کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی

hotarou

hotarou

1403/11/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 8

چشم‌هایش به حالتی شگفت‌زده باز بودند، چنان که گویی دیوارها هم مایه‌ی تعجب او می‌شدند. هوا هم. روز و شب هم. و انگار از این که بود، راه می‌رفت، نفس می‌کشید و سرما را تا دل استخوان‌هایش حس می‌کرد،در شگفت بود. انگار از این‌که مادری او را زاییده است، شیرش داده و بزرگش کرده است به حیرت بود.

چشم‌هایش به حالتی شگفت‌زده باز بودند، چنان که گویی دیوارها هم مایه‌ی تعجب او می‌شدند. هوا هم. روز و شب هم. و انگار از این که بود، راه می‌رفت، نفس می‌کشید و سرما را تا دل استخوان‌هایش حس می‌کرد،در شگفت بود. انگار از این‌که مادری او را زاییده است، شیرش داده و بزرگش کرده است به حیرت بود.

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.